الدبران

اطلاعات وارد شده صحیح نیست

چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۵۶ ب.ظ

از برای فرار از هوای یخبندان اتاق خزیده ام زیر پتو و فقط چشمهایم بیرون مانده.

مانده به سقف سفید بالای سرم با آن گچبری دم دستی ساده‌اش, و چند ترک ریز که از شاهکارهای جناب همسایه بالایی است.

زنده بودنم و بیدار بودنم یک حس خاص سورئالی دارد, مثل وقت‌هایی که دارد خیلی خیلی خیلی به آدم خوش می‌گذرد‌، و آن وسط یکهو فلسفه بافی‌اش می گیرد که: واقعا؟ یعنی من زنده و بیدارم و این اتفاق‌ها دارد برای من می‌افتد؟

بعد به دستهایش نگاه می‌کند و انگشت‎هایش را تکان می‌دهد و اشیاء را لمس می‌کند تا ببیند دستش از آنها رد می شود یا نه.

ساعاتی پیش، روی صندلی عقب آخرین تاکسی نشسته بودم و بدون اینکه بخواهم و اصلا حواسم باشد، چشمانم روی فر خوردگی یواش پشت موی فرد جلویی قفل شده بود، و فکر می‌کردم اگر من الان مرده باشم چه؟

تمام آدم‌ها از مرگ می‌ترسند، از رفتن و تبدیل نشدن به آدم آرزوهایشان . از اینکه لحظه‌ی آخر چشمشان به یک جایی نگاه کند و دستشان بخواندش و به سمتش دراز باشد.

می ترسند و میدانند که نباید بترسند اما باز می ترسند. چون دیده‌اند. آدمها را دیده‌اند که چشمشان به یک‌جا ثابت مانده، و دستشان به آن سو دراز شده و قبل از اینکه به آن برسد، آخرین رمقی که درش بوده تمام شده و دست، در همان حالت روی زمین افتاده.

و همان صدای روی زمین افتادن دست، از ترسناک‌ترین صداهای دنیاست.


یاد دیالوگی می افتم که یادم نیست کی و کجا شنیدم، اما در آن سکانس یک نفر داشت می مرد و یک نفر دیگر داشت به او امید می داد. شخص زخمی با لبخندی گفت، مرگ که سخت نیست. زندگی کردن سخت است.

خواستم بگویم اینها همه اش برای فیلم‌هاست. برای آدم خوبه هاست.  ما آدمهای عادی می ترسیم. ما آدم‌های عادی هر چقدر هم که از بدی و ظالم بودن دنیا لاف بزنیم باز هم می ترسیم. از نبودن. نبودن از نظر فیزیکی و نبودن در خاطر آدم ها.

بعد به این فکر می‌کنم که واقعا ترجیح میدهم به جای اینکه در خاطر ملت بمانم، به یکی از خواسته‌های بزرگم برسم. اما آخر همان خواسته‌های بزرگ چیست؟ آنهایی که به تمااام خواسته‌های زندگی شان رسیده اند کجا هستند؟

اصلا مگر آرزوهای آدمی انتها هم دارد؟

باز به ترک‌های ریز سقف چشم می دوزم، و فکر می کنم که احتمالا من 9999999999999999999999999999999999999999999999999999999 نفری هستم که در جهان هستی به این جملات فکر می کند.... 


  • ۹۵/۱۰/۱۵
  • Tenein